یادم هست همیشه آخرین امتحان مدرسه مساوی بود با حیاطی پُر از کتابهای پاره پوره. رفتار خشن مان با کتابهای بخت برگشته به معنی خداحافظ جبر و مثلثات و تاریخ و جغرافی بود، به معنی خداحافظ درس، خداحافظ مدرسه، انگار می خواستیم انتقام آن نُه ماه درس اجباری را از کتابهای بیچارمان بگیریم. امتحان آخر که تمام می شد توی حیاط جمع می شدیم و یک فیلم بیست و چهار تایی حرام خودمان می کردیم، با آن قیافه های هچل هفت و مانتو و مقنعه های سرمه ایی که بلندی بعضی هایشان تا روی زانو می رسید چند عکس من دست روی شانه ی تو، تو دست روی شونه ی من می انداختیم و خوشحال و راضی بودیم از همان ریخت و قیافه مان، با همان ابروهای پاچه بزی هر کدام خودمان را یک پا جنیفر لوپز می دیدیم. عکس گرفتنها که تمام می شد، نوبت بوس و بغل بود، آنها که احساساتی تر بودند و رمانتیک تر، یکی دو قطره اشک هم می ریختند انگار داشتیم می رفتیم سفر قندهار. از در مدرسه که بیرون می آمدیم فصل تابستان شروع می شد، فصلی که دیگر آغاز روزهایش از ساعت هفت صبح نبود. حالا نوبت پدر و مادرها بود که برای پُر کردن اوقات فراغت دلبندهایشان دنبال کلاس نقاشی و موسیقی و شنا باشند تا ساعت کمتری جلو چشمشان باشیم. یک بار نوشتم استعداد یادگیری موسیقی بنده انقدر قابل توجه بود که خیلی زود یاد گرفتم قطعه اول آهنگ تولد تولد تولدت مبارک را با ملودیکا بزنم و بیشتر از آن پیشرفت نکردم. در عوض استعدادم در یادگیری شنا خوب بود و خیلی زود شنا را توی آب دریا یاد گرفتم. ما یک عالمه بچه بودیم. تعدادی ترس از آب داشتند و تعدادی سر نترس. آن تعدادی که نمی ترسیدند، می خواستند یک شبه تا شوروی شنا کنند( لازم به ذکر است آن روزها روسیه هنوز روسیه نشده بود). نمیدانم چرا امروز یاد آن روزها افتادم، به آن روزها که شخصیت تک تکمان داشت شکل می گرفت و خودمان نمی دانستیم. الان که نگاه می کنم می بینم آن هایی که به یک آبتنی ساده ی کنار ساحل قانع بودند هنوز همان جا کنار ساحل نشسته اند و با بیل و سطل هایشان خاکبازی می کنند، آن تعدادی که می خواستند دریا را بشکافند و جلو بروند، با گذشت اینهمه سال به اقیانوس ها رسیده اند و جزء موفق ترین دوستانم هستند. نمیدانم شاید درستش این باشد به بچه هایمان یاد بدهیم از آینده و پیشآمد های آن نترسند. بهشان بگوییم ترس برادر مرگ است و خیلی زود آدم را از پا درمی آورد. شاید بهتر باشد این شعر را قاب بگیریم و بزنیم روی دیوار اتاقشان:« باید پارو نزد وا داد، باید دل رو به دریا داد، خودش می بردت هر جا دلش خواست، به هر جا برد بدون ساحل همینجاست.»
سوپ دال عدس😊
دال عدس شسته شده دو پیمانه
پیاز بزرگ یک عدد
سیر دو حبه
هویج یک عدد کوچک
کدو خورشتی نصف یک عدد
قارچ سه عدد
گوجه گیلاسی شش عدد
سیب زمینی یک عدد متوسط
طرز تهیه"
ابتدا پیاز و سیر و خورد کردم و با دو قاشق روغن زیتون و کمی زردچوبه تفت دادم تا سبک شن بعد هویج و سیب زمینی و کدوی خرد شده رو اضافه کردم یکم تفت دادم و گوجه و عدس و قارچم اضافه کردم یک قاشق رب گوجه فرنگی هم ریختم و اب ریختم تا موادمون کاملا بپزه این عدس چون خیلی ریزه و پوستی نداره پس مسلما زود میپزه و نیازی نیس چندین ساعت رو اجاق بمونه پس اب کم بریزین بعد پخته شدن موادمون رو با بلندر یا گوشتکوب برقی کاملا پوره کردم و یه قاشق جعفری خشک شده بهش اضافه کردم و دو قاشق ابلیموی تازه و گذاشتم رو حرارت تا یکم لعاب پس بده 😍اولین بارم بود از دال عدس استفاده کردم و خیلی خوشم اومد😊ایشالله شمام راضی باشین
میتونین به عنوان یه شام سبک یا پیش غذا استفاده کنین ولی چون من رژیمم به عنوان ناهار استفاده میکنم اونم بدون نون😢روی سوپمم با ماست و قیف یه بار مصرف طرح کشیدم😁اگه رژیم نیستین با خامه یا سس مایونز بکشین😬نوش جان😋